نمی شود

داستان تاریک بودن ها و نبودن هایمان تکرار میشود

به پیچیدگی خطی خطی تو در توی موهای سرت.

نمیدانم در پس کدامین آخرین هایمان ، آخرین گفت و گو هایمان ،

آخرین لبخند هایمان پنهان شده ای که پیدایت نمیکنم. مدتی است

که تورا گم کرده ام نمیدانم کجا و در کدامین خاطره پنهان شده ای فقط میدانم

که دیگر نمی توانی صدایم را بشنوی این را هم نمیدانم که چقد دور شده ای

فقط دیگر فریادهای نهفته در بغض هایم، در نگاه هایم را نمیشنوی .

نه اینکه نخواهی  ....نمیشود


[ چهار شنبه 17 دی 1393 ] [ 1:19 ] [ نگار ]
[ ]

قضاوت دیگران

از نوشته هایت، لباس هایت، ظاهرت قضاوت میکنن، شکستنت را می بینند و ترکت میکنند. این آدم ها!

این آدم ها! صداهایشان خوش خراشند، نگاه هایشان که گاه و بی گاه رنگ نفرت به خود میگیرند را دوست ندارم. نگاه های سرزنش گرشان به هنگام گریز از آنها را دوست ندارم. این آدم ها ! تو را وارد رابطه هایی مسخره ی روزمره شان دخالت می دهند. دستانت را میگیرند درمورد سرد بودنشان اظهار نظر میکنند. نگاه کردن هایت، رنگ بی تفاوتی چشم هایت ، عقایدت، تصوراتت، فکر هایت، نگرانی هایت را نرمال نبودن میخوانند.

همین ها برای توجیه ترک کردن هایشان کافی نیست؟


[ چهار شنبه 17 دی 1393 ] [ 1:18 ] [ نگار ]
[ ]

زندگی

زندگی یک چمدان است که می آوریش



بار و بندیل سبک می کنی و می بریش



خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم



دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم



گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم



به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم



گاه و بیگاه شقیقه ست و تفنگی که منم



قرص ماهی که تو باشی و پلنگی که منم



چمدان دست تو و ترس به چشمان من است



این غم انگیزترین حالت غمگین شدن است


[ چهار شنبه 17 دی 1393 ] [ 1:17 ] [ نگار ]
[ ]

براي انكه بايد باشد و نيست

یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ 


سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟


برایــش صــادقـانه مـی نویـســم،


بــرای آن که بـاید بـاشد و نـیـست &


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:45 ] [ نگار ]
[ ]

اگر باشد


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:44 ] [ نگار ]
[ ]

سخته

چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغچه ی دیگری ببینی

و هزار بار تو خودت بشکنی…

 

اونوقت آروم زیر لب بگی

 

“گل من، باغچه ی نو مبارک”


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:37 ] [ نگار ]
[ ]

يادش رفته كه رفته اي

ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕـــﺮ …

ﻫﻮﺍﯾﺖ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ  ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ

ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕــــﺮ …

و ﯾﺎﺩﺵ ﺭﻓﺘﻪ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﯼ !


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:33 ] [ نگار ]
[ ]

حال من خوب است

ایـن روزهــا....
دروغ گفتــــن را خــــــوب یـاد گرفتــــــــــه ام
حــال مـ ــن خــــــــوب است
خــوبِ خــوب

و فکـر مـی کنـــم
ایـن روزهـــا...
خــدا هـم از حـــرف هـای تکـــ ــراری مــ ــن خستـــه است
چـه حــس مشتـرکـــی داریــم مــ ــن و خـــدا
او... از حــرف هـای تکـــ ـــراری مــن خستـــه است


و مـــن...
از تکـــ ــرار غـــــم انگیــز روزهــــایم...


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:29 ] [ نگار ]
[ ]

فراموشت مي كنند

اینجـــآ زَمیـــن اَســـتــ

رَســمــِ آدمهــآیَشــ عَجیــبــ اَســتــ

اینجــآ گـُـم کــه بِشـَـوی

بـِـه جــآی اینــکه دُنبــآلتــ بِگـَـردَند

فرآموشـَـتــ می کُننـَـد


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:15 ] [ نگار ]
[ ]

من نوشتم همه حرف دلم را

با تو هستم سهراب ..
تو که گفتی: گل شبدر چه کم از لاله عاشق دارد؟
راست می گویی تو !
چه تفاوت دارد قفس تنگ دلم .. خالی از کس باشد؟

من نه تنها چشمم .. واژه را هم شستم ..
فکـــر را ..
خــاطــره را ..
خــواب یــک پــنــجــره را ..
زیر باران بردم .. چتر ها را بستم ..

من نوشتم همه حرف دلم ..
آرزو کردم و گفتم که ..
هـــوا ..
عـــشــق ..
زمــیــن ..
مال من است ..
ولی افسوس نشد ..!

"
زیر باران من فقط خــیــس شدم"


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:13 ] [ نگار ]
[ ]

بويي شبيه به آغوش تو

از تمـــام عطـــرهــای دنیـا

تنها لحـظـه ای

بویـی شبیــه به آغـوشـت مـیخواهم

تا هـوش از سر ایـن همه دلتـنـگـی ببــرد ........ #


[ چهار شنبه 10 دی 1393 ] [ 15:5 ] [ نگار ]
[ ]

همه دلگیرند از من

چند وقتیست همه دلگیرند از من..... دلیل می خواهند....

مدرک می خواهند برای غمگین بودنم.... برای ناامید بودنم....

برای تلخ شدنم....... نگران نباشید....من نه غمگین شده ام...

نه ناامید....نه تلخ....... فقط مدتیست به دنبالشان می گردم.....

مدتیست گم شده اند.... صبرم....تحملم......امیدهایم.....


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:35 ] [ نگار ]
[ ]

دلتنگی من

گاهی شعر سراغم را میگیرد ؛ گاهـــــی ... هوای تو !

فرقی نمیکند . . . . هر دو ختم میشوند به

دلتنگی من !!!


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:34 ] [ نگار ]
[ ]

تو چه کم داری

آنها ڪہ از دور نگاه میڪنند ! می گویند :تو چہ ڪم دارے ؟

هیچ !!!

و من باراטּ اشڪهایم را در ابر چشمانم پنهاטּ میڪنم

و با لبخند پوچے بہ نشانہ تایید سر تڪاטּ مے دهم ...

اما خود میدانم ڪہ هر گاه دروטּ خود را میڪاوم بہ یک غم بزرگ میرسم ...

و آن غــــــــــــم نبودטּ تــــــــوست !!!

 من در ڪنار همہ تـــــــــــو را ڪـــــــــــم دارم ..


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:33 ] [ نگار ]
[ ]

بدترین درد

بــــــــــدتــــــرین درد

مـــــــردن نیســــــــــت

دل بستــــــــــــــن به کسیســــت

که سهـــــــــــــم تــــــــو نیســــــت


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:31 ] [ نگار ]
[ ]

دل نبند

دل اگر بستی محکم نبند

مواظب باش     گره کور نزن

او میرود و تو میمانی

با گره کور و تنهایی....


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:30 ] [ نگار ]
[ ]

تنهایی

تلخ است


همه فکر کنند سرت شلوغ است


و تنها خودت بدانی چقدر


تنهایی ...


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:30 ] [ نگار ]
[ ]

عشق را پنهان باید کرد

دهانت را می بویند:

مبادا که گفته باشی دوستت می دارم

دلت را می پویند

مبادا شعله ای در آن نهان باشد

وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.

در این بن بست کج و پیچ سرما

آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند

به اندیشیدن خطر مکن،

آن که بر در می کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد.

آنک قصابانند بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساتوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می کنند

وترانه را بر دهان

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری بر آتش سوسن

و یاس ابلیس پیروز مست سور عزای مارا بر سفره نشسته است

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد.


[ پنج شنبه 4 دی 1393 ] [ 21:29 ] [ نگار ]
[ ]

جدايي


[ شنبه 29 آذر 1393 ] [ 16:41 ] [ نگار ]
[ ]

كاش


[ شنبه 29 آذر 1393 ] [ 16:26 ] [ نگار ]
[ ]

شروع فصل آخر

ياد گرفتم براي خودم بنويسم    مخاطب خاصي نيست 

يادگرفتم نگاهم به دل ديگران نباشد  

 كه هيچكس بهتر از خودم عشقم رو نمي فهمه 

ياد گرفتم عشق رو نميشه گدايي كرد  

 

ياد گرفتم  براي دل خودم بنويسم 


[ سه شنبه 4 آذر 1393 ] [ 15:42 ] [ نگار ]
[ ]
صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد