عاشق

روزی با افتخار سرم را بالا نگه خواهم داشت و خواهم گفت :

 


[ یک شنبه 26 ارديبهشت 1395 ] [ 18:9 ] [ نگار ]
[ ]

درد

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت

عاشقش باشی و افسوس گرفتار خودت

به خدا درد کمی نیست که با پای خودت

بدنت را بکشانی به سر دار خودت 

کاروان رد بشود، قصه به آخر برسد

بشوی گوشه ای از چاه خریدار خودت

درد یعنی که نماندن به صلاحش باشد

بگذاری برود! آه... به اصرار خودت!

بگذاری برود در پی خوشبختی خود

و تو لذت ببری از غم و آزار خودت

اینکه سهم تو نشد درد کمی نیست ولی

درد یعنی بزنی دست به انکار خودت...

 


[ شنبه 18 ارديبهشت 1395 ] [ 18:21 ] [ نگار ]
[ ]

خيال مي كرد با اين بادها نمي لرزد

پشت این بـغض سنگين ،

بیدی لرزان نشسته ...

کــــه خیـــال میکرد

بـــا این بـــادهــــا نمیلرزد ... !!


[ شنبه 11 ارديبهشت 1395 ] [ 22:8 ] [ نگار ]
[ ]

اندوه تو از چيست

یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟

 سبب ساز سکوت مبهمت کیست ؟

 برایــش صــادقـانه مـی نویـســم،

 بــرای آنکه بـاید بـاشد و نـیـست ...

  براي آنكه  بود  و         رفت


[ شنبه 11 ارديبهشت 1395 ] [ 22:4 ] [ نگار ]
[ ]

تويي كه جاي منو گرفتي

آهاى تویى که جاى منو گرفتی!!!     یادت باشه :...

اون  خیلی گلابي  دوست داره...

از غذاها عاشق ميكسه

هی بهش نگو این کارو کن ؛اون کارو کن, عصبی میشه....

خسته که باشه بهتره تنهاش بزارى...

عاشق رنگ نقره ايه ......

عشقش اینه كه همه چيز مرتب و منظم باشه

از بوي عرق بدش مياد  .....يادت نره ها

از هر آهنگي خوشش نمي ياد

شاید  نتونستم   همه چیزش باشم ولی  تو  مواظبش  باش 

اون همه چیزِ من بود ؛

مي دونم كه تو خيلي خيلي خوبي كه اون عاشق تو شد

تو خوب بمون    اون لايق بهترينهاست    تو خوب باشي اون برات يه فرشتس

حق ندارى اذیتش کنی ...!!!   حق نداري بهش خيانت كني

میفهمی؟!

[ شنبه 11 ارديبهشت 1395 ] [ 21:41 ] [ نگار ]
[ ]

خدایا کمکم کن

آنکه دوستش داریم همه گونه حقی بر ما دارد

حتی حق آنکه دیگر دوستمان نداشته باشد

نمی توان از او رنجشی به دل گرفت

بلکه باید تنها از خود رنجید

که چرا باید آنقدر شایسته ی محبت نباشیم

که اینقدر بد باشیم 

که دوست ما را ترک کند ...

و این خود دردی کشنده است.

خدایا ، خودت میدونی که چقدر دوستش داشتم و دارم

خدایا بهم صبر بده و آرامش

خدایا بهم کمک کن عشقم رو دوباره بدست بیارم   خدا فقط تو میتونی نگارم رو بهم برگردونی


[ دو شنبه 6 ارديبهشت 1395 ] [ 21:25 ] [ نگار ]
[ ]

کاش

روزگاری خواهد رسید           دلت هوایم را خواهد کرد

به یاد خواهی آورد باهم بودن هایمان را ...

به یاد خواهی آورد خنده هایم را ...

به یاد خواهی آورد اشک هایم را ...

به یاد خواهی آورد آغوشم را ...

مطمئنم در آن لحظه در دلت می گویی :  نکبت خر کجایی دلم برات تنگ شده !!!!

کاش همه ی اینها خواب بود  کاش بیدار میشدم و تو رو مثه قبل کنار خودم میدیدم


[ دو شنبه 6 ارديبهشت 1395 ] [ 21:19 ] [ نگار ]
[ ]

مرگ

حالم خوب نیست ... خدایا هیچوقت تا این حد مشتاق مرگ نبوده ام


[ یک شنبه 5 ارديبهشت 1395 ] [ 19:12 ] [ نگار ]
[ ]