پر از حرفم
پرم از خاطره
پر از حکایت
پر از خلوتی خالی از کنارِ تو
پر از حرفم
پر از نانوشتهها برایِ خوابِ تو
پرم از نشانههای تو
پر از لبخند
آه لبخند هم ، لبخندهای تو
و این روزها
پنجرهای رو به خیالِ بهار
و خیالی خسته از یخبندانِ آدم ها
و نسیمی سبک تر از روزگارِ بودن
که میوزد و میرود
که میرود و میوزد
و کاش باور داشتی
بی تو
با خاطراتی لرزان تر از شانههای تو
چه بیهوده میگذرد
روزگارِ من
تو رفته ای
دل من اشک میخواهد
فرار میخواهد
دریا میخواهد
و نجات
و صبوری
تو رفته ای
من پر از نبضم
نبضِ بودن و ماندن و خواستن
پر از خواهشم
خواهشِ بارِ دیگر ، دستهاِ تو
بارِ دیگر .... نگاهِ مهربانِ تو
آه چشم هم ... چشمهای تو
نظرات شما عزیزان: